دل گرفته کی از لاله زار بگشاید


ز دستهای نگارین چه کار بگشاید

فغان که شاهد گل را بهار کم فرصت


امان نداد که از پانگار بگشاید

دل پر آبله من به خاک وخون غلطد


گره ز آبله هر که خار بگشاید

جهان فروزی ماه وستاره چندان است


که مهر پرده صبح از عذار بگشاید

چنین که دایره راتنگ کرده است سپهر


عجب که غنچه ز باد بهار بگشاید

به هیچ چیز جهان دل نمی نهد صائب


اگر کسی نظر اعتبار بگشاید